هیس، مردها گریه نمیکنند ...
بچه بودم، شش یا هفت ساله، درست خاطرم نیست، میدانم که هنوز دبستان نمیرفتم. مینی بوسی کرایه کردیم، با خانواده، پدربزرگ و مادربزرگ، عمهها و عمو و بچهها، دل به طبیعت زدیم. جایی بود بسی زیبا، دشتی بزرگ، کنار کوه، تپههای کوچک و بزرگ، پوشیده از بوتههای تازه سبز شده؛ اوایل بهار بود شاید. بعد از ظهر هوای پیادهروی به سرمان زد، گشت و گذاری در دل طبیعت، گروهی. نمیدانم چه شد که از هم جدا شدیم، که از بقیه جدا شدم. و من ماندم و دشتی سبز، که در دوردست، از هر طرف، محصور بود به کوههای بلند. بارانی شدید، باریدن گرفت، و آسمان، غرشهای سهمگینش را در گوشهایم فرو میکرد. داد و فریادم بینتیجه بود، کوهها پاسخ میدادند، با صدای خودم. یادم هست گریه کردم حتی، از ته دل. اما میدانستم و ایمان داشتم، از ته دل، که تهِ تهش هیچ اتفاقی نمیافتد، که خانواده پیدایم میکنند. و همین طور هم شد. آن سفر، پایان زیبایی داشت، خصوصا با آن کمانِ رنگینی که در نزدیکیمان پیدا شد و دل همهمان را برد.
دلم گرفته است، خیلی وقت است، چند ماه، دقیقتر بگویم بیش از یک سال. از اردیبهشت سال قبل. گویی ذره ذره جمع شده باشد و اکنون، سنگینیِ کوهی عظیم روی سینهام باشد، بیاغراق. کوهی که، بیدلیل، اشکم را، لحظه به لحظه، دم مشکم میآورد. گاهی اوقات فکر میکنم به خاطر فوت عمویم باشد، که خرداد گذشته بار سفر بست. بعد، میگویم نه، آخر آن زمان، چنان بسیج بودند خانواده، که تا مردادماه بویی از این قضیه نبردم. بعد فکر میکنم که شاید اثرِ آن عشقِ کذایی بود، عشقی که هیچ دردی را دوا نکرد، عشقی که نفهمیدم آخر عشق بود یا خیر، عشقِ بیاثرِ بیفایده که عشق نیست. هر چه که هست، این کوه روز به روز بزرگ و بزرگتر میشود.
خیلی اوقات هست که هوای گریه دارم، قدیمترها سبکترم میکرد، اکنون ولی خیر. حتی گریه در خواب، اثرش بیشتر بود. امروز هم گریه کردم، در خواب. باران اشکهایم باریدن گرفت. بیدار که شدم، متکایم از دو طرف تا پهنا، خیسِ اشک بود. عجیب آنکه این اشکها سنگینترم کردند، تپهای شدند روی کوهی. کوهی به بزرگی همانهایی که روزی میانشان گم بودم. همانهایی که باران صفایشان داد و باد جلایشان. همانهایی که طعم ایمان را با آنها تجربه کردم. دلم باران میخواهد، ایمان می خواهد، بارانی سنگین و شوینده، ایمانی زلال و پر قدرت، که بشکند و بشوید این کوهِ سیاهِ غم را. من دیگر آن آدم قبل نشدم، از اردیبهشت سال قبل.
+ اللّهم لک الحمدُ حمدَ الشّاکِرینَ لکَ عَلی مُصابِهم، الحَمدللهِ علی عَظیمِ رَزیَّتی.
++ به بهانه پاییز، به بهانه باران، بشنوید رستاک را.