گلدان مرا چه کسی برد؟
+ همیشه از دست زدن به حیوونا بدم میومده، حالا میخواد کبوتر باشه یا گربه یا گوسفند. حشراتی از خونواده سوسک و ملخ که رسما کابوس شبم هستن، بس که چِندشن! به همین دلیل هیچ وقت دوست نداشتم حیوون خونگی داشته باشم. بچه که بودیم، با داداشم یکی یدونه جوجه اردک داشتیم. مال داداشم چون زرد روشن بود صداش میکردیم بلورین، مال من که سیاه بود بهش میگفتیم سیامک :)) دوستشون داشتم، بامزه بودن، ولی میترسیدم بگیرمشون، از اینکه دردشون بگیره و نتونن فحش بدن!
ولی از اون طرف نگه داشتن گل و گیاه چقدر خوبه، از امروز که گلدون آزمایشگاه رو بردن اینو فهمیدم. کلی باهاش حرف میزدم، گوش میکرد، براش شعر میخوندم، رشد میکرد، دلم براش تنگ شده.
+ یه عکس آورد، چند تا چوبِ خشکِ بلند بغل هم بودن، تقریبا هماندازه و مرتب. روشون هم یه ساز بادیِ دودی بود (بعضا بهش میگن بافور!). با گردنِ افراشته پرسیدم این چوبا چیاَن؟ خندید.
عاغا، اینکه بعد از 25 سال نمیدونم تریاک چه شکلیه زشته؟ حالا اگر متولد کرمان باشم، تأثیری در جواب داره؟ :)))
پانوشت1: اون حبه قندا هم حبه قندن دیگه، گیر ندین :D
پانوشت2: نگیرنمون خوبه :))