دستگاه موخوره گیر Fasiz
دستگاه موخوره گیر Fasiz
موخوره ، مشکلی است که بسیاری از افراد و به خصوص خانم ها با آن درگیر هستند که می توانند به راح
275,000 تومان
خرید کنید

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

۲۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

منتظِر بودن و منتظَر بودن هر دو زیبایند؛

اگر و تنها اگر، 

عشق درون مایه آن‌ها باشد.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۴
میم خ

همیشه موقع پیاده روی یا مترو سواری، یه چیزایی به طور اتفاقی می‌بینی یا می‌شنوی. بعضیا مفید و بدرد بخورن، بعضیا فقط جالبن و خیلیا بدرد نخورن. که معمولا بدرد نخورای دیدنی سهم بیشتری از بدرد نخورای شنیدنی دارن، بگذریم.

یکی از این بدرد بخورای شنیدنی رو براتون تعریف می‌کنم که زمانش در حد عبور از کنار یک مادر و بچه در پیاده‌رو بود:

- ببین دخترم، صفتای خوب مثلاَ ... میگن طرف خیلی با شرفه ... (صدای بووووق)


خیلی درس سنگینی بود، خصوصا برای یه دختر بچه 4 5 ساله، فقط امیدورام صفتایی مثل خوش اخلاقی و راستگویی رو تو درسای قبلی یاد گرفته باشه. اما شرافت از اون صفتاییه که درکش آسون نیست، یه چیزی مثل شعوره، یه صفت تنها نیست.


ظاهرا اعراب قبل از اسلام به کسی که به سبب افتخارات آبا و اجدادش محترم باشه، می‌گفتن شریف و بعد از اسلام این صفت به فرزندان و نوادگان امام حسن و امام حسین اطلاق می‌شده و بعد از مدتی که لغت سَیِّد برای فرزندان امام حسین مصطلح میشه، تنها به فرزندان امام حسن می‌گن شریف. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۲
میم خ

ایمان از آبی چشمان تو رنگ می‌گیرد

و

معرفت در گستره نام تو زاده می‌شود

اصلا، 

طریق بی تو معنا ندارد.


سیاهی از نبودِ تو قدرت طلب می‌کند

و

شرارت از برق دیدگانت هراسی بینهایت دارد.



ای خوب‌ترین من،

تو باش،

همه خوب‌های عالَم هستند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۲
میم خ

اگر قلبم نکرد قالب تهی زان خال چونه

              دلم آخر به یغما می‌رود زان چال گونه

تو را مجنون شدم شیرین دهان، اللّه اکبر

              به خاکم اندر آمد دل، بگو امّا چگونه



پ.ن: حال و هوای این روزهای من ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۸
میم خ

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود.

شاهزاده جوونی بود که اسب سفید نداشت.

دختر شاه پریونی بود که کفشای طلا نداشت.

شاهزاده جوون ما اهل کار و تلاش بود، برای مردمش می‌سوخت، برای مردمش می‌ساخت. دختر شاه پریون زیباترین دخترا بود، پاک‌ترین دخترا بود. شاهزاده جوون ما به هر کسی کمک می‌کرد، برای پیرزنا نون می‌پخت، با بچه‌ها بازی می‌کرد، سرِ زمین محصولا رو درو می‌کرد. دختر شاه پریون ولی غمزده بود، همش توی گذشته بود، گذشته‌های خوب و بد. شاهزاده جوون ما خیلی می‌خواست کمک کنه، دختر شاه پریونو شاد کنه، امّا پیداش نمی‌کرد، چون که از قصر قشنگش در نمیومد. 

یکی از همین روزا، شاهزاده قصه ما، دختر شاه پریونو که رفته بود سرِ چشمه آب بخوره پیدا می‌کنه، راز دلش رو بهش می‌گه، امّا دختر شاه پریون میگه تو رو تو خاطراتم می‌شناسم، تو از گذشته اومدی، از گذشته‌های خوب. شاهزاده جوون ما ولی کم نیاورد، میره جلو و از چیزای خوب براش میگه، دختر شاه پریون ولی راضی نشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۶
میم خ

این درخت کم‌کاری و بی‌تدبیری و افراط و تفریط دارد گل می‌کند؛

آه، که چه بوی تعفنی.


اِنَّ اللهَ لا یُغیِّر ما بِقومٍ حتّی یُغیِّروا ما بِاَنفُسِهِم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۳
میم خ

دیگر سرم دارد گیج می‌رود،

از این با دست پس زدن و با پا پیش کشیدنت.

دیگران شاید این دور را باطل ببینند،

امّا در نظر من، چیزی شبیه نوار موبیوس است؛

هر بار وجه جدیدی از تو کشف می‌شود.


پ.ن.1: کاش در عوض جای مشت‌هایت بر صورت عشقم، جای پاهایت بر جداره قلبم می‌ماند.

پ.ن.2: پانوشت قبلی کمی خشونت موضوع را نشان می دهد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۶
میم خ

امشب را کمی همخوانی کنیم، باشد که رستگار شویم:

« "عشق" در لحظه پدید می‌آید، "دوست داشتن"، در امتداد زمان. این، اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق، معیارها را در هم می‌ریزد؛ دوست داشتن بر پایه معیارها بِنا می‌شود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد؛ دوست داشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد. عشق، قانون نمی‌شناسد؛ دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه‌یی از قوانینِ عاطفی‌ست. عشق، فوران می‌کند - چون آتشفشان، و شُرّه می‌کند - چون آبشاری عظیم؛ دوست داشتن، جاری می‌شود - چون رودخانه‌یی بر بستری با شیب نرم. عشق، ویران کردن خویشتن است؛ دوست داشتن، ساختنی عظیم.

عشق، دقّ الباب نمی‌کند، مؤدب نیست، حرف‌شنو نیست، درس‌خوانده نیست، درویش نیست، حسابگر نیست، سر به زیر نیست، مطیع نیست ...

عشق، دیوار را باور نمی‌کند، کوه را باور نمی‌کند، گرداب را باور نمی‌کند، زخمِ دهان بازکرده را باور نمی‌کند، مرگ را باور نمی‌کند ...

عشق، در وهله‌ی پیدایی، دوست داشتن را نفی می‌کند، نادیده می‌گیرد، پس می‌زند، له می‌کند و می‌گذرد. دوست داشتن نیز، ناگزیر، در امتداد زمان، عشق را دود می‌کند، به آسمان می‌فرستد، و چون خاطره‌یی حرام، فرشته‌ی نگهبانی بر آن می‌گمارد. عشق، سِحر است؛ دوست داشتن باطل السحر. عشق و دوست داشتن، از پی هم می‌آیند؛ امّا هرگز در یک خانه منزل نمی‌کنند. عشق، انقلاب است؛ دوست داشتن، اصلاح.»


از کتاب گالان و سولماز - نادر ابراهیمی - ص157

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۱
میم خ

شماطت می‌کنی من را به عشق لایزال خود

نمی‌دانی که خود ناگَه دچار خواهی شد؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۵
میم خ

بعضیا هستن که دیدنشون یه آرامش خاصی بهت میده، یه لبخند ریز ملیحی رو لبات نقاشی می‌کنن.

حرفم غیر خونواده‌اس ها، نه، مثلا نونوای سر کوچه یا حاجی نعیم یا ... یا ...

تا می‌تونی باس ازین آدما دور و برت بچینی.

اینم بگم این خصیصه ذاتی نیس، اونا کار کردن رو خودشون، میشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۹
میم خ