دستگاه موخوره گیر Fasiz
دستگاه موخوره گیر Fasiz
موخوره ، مشکلی است که بسیاری از افراد و به خصوص خانم ها با آن درگیر هستند که می توانند به راح
275,000 تومان
خرید کنید

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

من اینجا قلمِ شکسته‌ای داشتم و خرده ذوقی، که گهگاه در مُرکّبِ سفیدِ عشق فرو برده و چند سطری سیاه می‌کردم. و تنها گوشِ شنوای شما و صبرِ کم نظیرِ او بود که مرا به نوشتن وا می‌داشت. و در همین مدّت کم، چیزهای زیادی یاد گرفتم و دوستان خوبی هم پیدا کردم، از جمله آقای ـسین ...

سیاهی گر نماند در دوات، از خون چشم من      به سرخی آنچه باقی مانده از طومار بنویسد

ما مُلابنویس‌های وبلاگی، سرمان به کتابهامان گرم است و دلمان به هوای دلپذیرِ او خوش؛ نه در قاب چشمی جای می‌گیریم، نه در سرای دلی منزل. تنها در جانِ کلمات پنهان شده، چند گوشِ مفت پیدا کرده و تا می‌توانیم می‌گوییم و می‌نالیم و می‌خندیم و می‌خندانیم و تمرینِ انسانیّت می‌کنیم با چاشنیِ همدلی. قدیم‌ترها می‌گفتند: "از دل برود هر آنکه از دیده برفت"، و ما می‌توانیم مصداقِ خوبی برای این مَثَل باشیم، خصوصا اگر مدتّی نباشیم که باشیم. شُعَرای جدید امّا چیزهای دیگری می‌گویند، مثلاً (فرشید افکاری):

با نازِ نگاه و لبِ خندیده برفت            با موی سیاه و رُخِ تابیده برفت

او رفت ولی برای دیوانه عشق        از دل نرود هر آنکه از دیده برفت

یا در جایی دیگر می‌گویند (فانی):

رفتی از دیده ولی عشقِ تو از سَر نرود          مِهرت، این آفتِ جانم به دگر دَر نرود

از حضورِ تو دل و جان و تنم لبریز است            مددی کاینهمه از خاطرِ باور نرود

خلاصه اینکه، شُعَرا خودشان هم نمی‌دانند بازی چند‌چند است. من نیز در این بیست و اندی سال نفهمیده‌ام "از دل برود یا نرود همانکه از دیده رَوَد؟"؛ قضیه جای بسی بحث و بررسی دارد.

با همین مقدّمه، به اطلاع عموم دوستان عزیز می‌رسانم، این صفحه تا اطلاع ثانوی به‌روزرسانی نخواهد شد؛ مگر آنکه خلافش ثابت شود! در حقیقت باید بگویم، به دلیل مشغله‌ی کاری و امتحانِ حساسِ لازم‌التّمرکزی که درگیرِِ آنم، محبورم علی‌رغم میلم- مدّتی گوش‌های شما را از پذیرفتنِ صدای جان‌خراشِ نوشته‌‌هایم تصوّر کنید حرکت موّاج ناخن بر تخته را- محروم کنم!

فی امانِ الله.

 

پ.ن.1: کرکره‌ی این دکّان تا مدّتی پایین خواهد بود؛ چنانچه پیامی، پیغامی یا حرفِ دلی دارید، بگذارید لای در، می‌خوانیمشان.

پ.ن.2: اضافه کنم که در این مدّت ترکِ نوشتن نخواهم کرد، قلمم را تیز می‌کنم و مُرکّبِ عشقم را ذخیره؛ باشد که با دستانی پر، دامنی گل هدیه آورم اصحاب را.

پ.ن.3: راستی دمِ سال تحویل هم رو فراموش نکنیم! و پیشاپیش عیدتون مبارک.


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۷
میم خ

هنوز یکی از دوست داشتنی‌ترین و خاطره‌انگیزترین مکان‌هایی‌ست که تجربه کرده‌ام، کتابخانه‌ی محبوبم را می‌گویم. پدر که ثبت ناممان کرد برادرم و من-، تابستان‌ها را میان کتاب‌های از زمین تا سقف چیده شده‌اش پرسه می‌زدیم. ساختمانی بود دوّار، با گنبدی بزرگ، آجرهای سرخِ گداخته شده و دری چوبی و بلند که با سه پله‌ی سنگی به آن می‌رسیدی؛ و آن در، تنها ورودی ساختمان بود.

داخل که می‌شدی، فضایی بود مُدوّر و مرموز، در مرکزِ آن باغچه‌ی کوچکی بود درست زیرِ گنبد، و قفسه‌های کتاب، دورادور، دیواره‌های سالن را پوشانده بودند. گاهی اوقات که تنها می‌شدم و چشمانِ کسی را نگهبان نمی‌دیدم، دستانم را باز می‌کردم از دو سوی، و می‌چرخیدم و می‌گردیدم و می‌خندیدم، تنها من بودم و انبوهِ کتاب‌هایی که از روی مژگانم غلط می‌خوردند.

تنها منبع نور، پنجره‌های نیم دایره‌ی کوچکِ متعدّدی بود با شیشه‌های رنگی، که بالای قفسه‌ها و زیر گنبد محیط شده بودند. و همین پنجره‌های کوچک، نور خورشید را از قفسه‌های غربی تا قفسه‌های شرقی، از صبح تا بعدازظهر می‌گرداندند.

و امّا، لذّت‌بخش‌ترین ویژگی کتابخانه، بوی کهنگی کاغذ، بوی کتاب بود، که هوش از سرت می‌برد. گویی در دنیای دیگری بودی زمانی که میان کتاب‌های تاریخی، رمان، داستانِ کودکان، اطلس‌های رنگی و کتاب‌های صحافی شده‌ی قدیمی با کاغذهای زردرنگِ کاهی می‌لولیدی، عجب لذّتی داشت. راستی همین جا بود که کتاب هری پاتر را لابلای دیگر کتب رمان پیدا کردم و جذبش شدم. پنجم دبستان بودم و پس از خواندنِ جلد دوم، فهمیدم که جلدِ اولی هم داشته است!-

سوم دبیرستان که بودم، گاهی ظهرها، مستقیم با سرویس مدرسه به کتابخانه می‌رفتم و تا هنگامِ غروب و رفتنِ نور می‌خواندم و می‌خواندم. گرسنه که می‌شدم، کتاب می‌خوردم با ساقه طلایی و تشنه که می‌شدم، کتاب می‌نوشیدم با آب آلبالوی سن ایچ!

امروز فرصتی پیش آمد و به یاد آن روزها، سری به کتابخانه‌ی دانشگاه زدم، هر چند تفاوت از فرش تا کبریا بود، امّا بوی کتب قدیمی همچنان مدهوشت می‌کرد. و سهم من از این کتابخانه‌گردی، اشعارِ پر فروغِ مهدی اخوان ثالث بود:

 

بیا ای همسفر برخیز، برخیزیم

زمین زشت است و نفرت‌خیز،

بیا تا بازگردیم سوی آسمانهامان، شگفت‌انگیز.

....

سه ره پیداست.

نوشته بر سرِ هر یک به سنگ اندر،

حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر.

نخستین: راهِ نوش و راحت و شادی.

به ننگ آغشته، امّا رو به شهر و باغ و آبادی.

دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،

اگر سر بر کنی غوغا، وگر دم درکشی آرام.

سه دیگر: راهِ بی‌برگشت، بی‌فرجام.

....

بیا ره‌توشه برداریم.

قدم در راه بگذاریم.

بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانندِ من دلکنده و غمگین!

من اینجا بس دلم تنگ است.

بیا ره‌توشه برداریم،

قدم در راهِ بی‌فرجام بگذاریم ...


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۵
میم خ

چه حرف‌ها که مانده بیخِ گلویم، چه شعرها که مدفون شده لای صدایم.

گفته بودند که خامُشی سرآغازِ فراموشی‌ست؛ 

چه ساده، 

نمی‌دانستند که خامُشی ابتدای مدهوشی‌ست.


ای مرغِ سحر عشق ز پروانه بیاموز

                         کان سوخته را جان شد و آواز نیامد


اگر سکوت می‌کنم و طفره می‌روم، وگر کتمان می‌کنم و بیان نمی‌شوم، دلگیر مباش و شماطت مکن؛ مانده‌ام کمر زیر بار نقضِ پیمان خم کنم یا نفیِ عشق، هر یک ذلّت‌بارتر از دیگری.


بندِ لب عاشق نشود مُهرِ خموشی

                         در نی گرهی نیست که منقار نگردد

برگشتن از آن انجمنِ اُنس محال است

                         هشدار که قاصد ز بر یار نگردد


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۶
میم خ

ای خواننده عزیز، که این بطری را از آب گرفته ای؛

اکنون دو روز است که اینترنت ما قطع شده است و من در این جزیره خوابگاه، میان کوچه باغ های طرشت، ایزوله شده ام.

در این مدت، با مرتضی غذا پختیم، اینترنت وصل نشد؛اتاق تکانی اساسی کردیم برای عید، ظرف شستیم، جارو کردیم، حتی گردگیری کردیم، باز هم اینترنت وصل نشد؛ لب بالکن نشستیم، عود روشن کردیم، برای هم حافظ خواندیم و غزل قورت دادیم، اما هنوز اینترنت وصل نشده است. الان که این نامه را می نویسم، مرتضی و من به اتفاق هزار نفر دیگر، سیم های خشک مودم ها را می مکیم به امید چند بایت یا بیت داده، اما دریغ و افسوس. ای خواننده عزیز، اگر دستت میرسد، به مسئولین محترم دانشگاه بفرما که پای مبارک را از روی سیم های نحیف خوابگاه بردارند. می ترسم اگر روند به همین گونه باشد، تا چند روز دیگر مجبور شویم برای سرگرم شدن، گرگم به هوا بازی کنیم و برای هم سبیل آتشی بکشیم!

پ.ن.1 : خدایا در بطری رو محکم می بندم، خودت کاری کن آب توش نره

پ.ن.2 : به خانواده هامان بگوئید من -میم خ-، مرتضی و آن هزار نفر هنوز زنده ایم.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۹
میم خ

نمی‌دانم چه شد، متن آماده بود، من حتّی آماده‌تر.

+ نمی‌دانم چه شد، تقریبا مطمئن بودم و مصمّم که مدّتی گوشه‌های تیزِ انزوا را با انحنای کتاب‌هایم پر کنم.

+ باز نمی‌دانم چه شد، که در این فضای نااُقلیدسی زندگی می‌کنیم، امّیدوارم که بیضوی باشد.

+ من محکومم به فراموشیِ اجباری، تنها، امّا می‌دانم که امشب دلم نیامد؛ شاید فرصتی دیگر.


گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود          وان چنان پای گرفتست که مشکل برود


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۱۷
میم خ

می‌گفت عشق مانند پول است، اگر زیاد خرجش کنی زود تمام می‌شود. من می‌گویم عشق خسته می‌شود، بی‌حال و شکسته می‌شود، امّا نمی‌میرد. عشق آن است که زایا باشد، که پویا باشد و نامیرا. و عشقِ نامیرا، محبّت است که می‌میراند و زنده می‌کند، که می‌خواند و بالا می‌برد چون پر، که می‌تابد و می‌تاباند چون خورشید. اینجاست که می‌بینی هنوز می‌توان عاشق بود، سبزیِ بهار را و روشنیِ ایمان را.

امروز بعد از مدّت‌ها و شاید سال‌ها، عصبانیت در روانم زبانه زد، شعله گرفت و تا سرانگشتانِ پایم نفوذ کرد و بلعیدنش که چه سخت بود. اینجاست که می‌بینی چه بی‌ارزش و بی‌مقدار است دنیا، مأمنِ دروغ و تکبّر، ریا و تظاهر.

"ای دوست، دنیا مخلوطی از شهدها و عذاب‌هاست. اگر دوست بداری باخته‌ای، و اگر دشمن بداری به خویش تاخته‌ای؛ اگر سازگار باشی دمساز نباشد و اگر رها کنی همدمت گردد؛ اگر به او بیندیشی خردت کند و اگر در اندیشه‌اش نباشی تباهت سازد. نه به سروری دلگرم است و نه به خنده‌ای آرام گیرد، اگر بخندی به خنده‌ات گیرد و اگر بگریی به مسخره‌ات. آری، امّیدِ دنیا منشأ همه‌ی نا امیدی‌هاست. اگر به امیدش خو گیری رهایت نکند و از خود بازت دارد و به خود پردازد. خوشیِ دنیا همچون قطره‌ای‌ست که با یک بار نوشیدن تمام می‌شود و اگر بر زمین افتد هرگز به دست نخواهد آمد. بیچاره آنان که در این دار فانی خود را اسیر قطره‌های آنی کنند و مفتونِ نغمه‌ها و شادی‌های دنیا؛ و خوش بر آن‌کس که در این چند روزه‌ی دنیا خود را بیابد و بزرگ‌ترین سرمایه‌ی خود عمر- را به تباهی نکشاند."

و این سطور، بخشی از سفارش‌نامه شهیدی نوزده ساله بود. به راستی که همینان ره صد ساله را یک‌شبه پیموده‌اند. و درست همین‌جاست که باید اخذ کنی تصمیمی را که سال‌ها طفره رفته‌ای گرفتنش را.

 

اَلّذینَ امَنُوا و هَاجَروا و جَاهَدوا فِی سَبیلِ الله باَموالِهِم و اَنفُسِهِم اَعظَمُ دَرجَه عِندَ الله و اُولئکَ هُمُ الفائِزون

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۱
میم خ

فارغ از خیال و وهم، فراق و وصال،

دوست داشتنت را در گوش روزگارِ غدّار فریاد کن،

زیر سنگِ سکـ ـ ـ ـ ـ ـوت پنهان کردنش، جرأت نمی‌خواهد.

حالی سکوت کن، امّا رو بر نگردان؛ ببین و زل بزن، بخند و بخوان و ببوس، خاطرات را.

 

و چه زیبا گفت قیصر ...

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۴۹
میم خ

المنه لله که این هفته تونستم کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) رو از شهید مطهری بخونم. بسی لذّت رفت و نشاط.


+ خلاصه خیلی اجمالی:

آن که قدرت پر کردن خلأها را دارد دیگران را به خود جذب می‌کند؛ و آن که نه تنها خلأ‌ای را پر نمی‌کند، بلکه بر خلأها می‌افزاید، انسان‌ها را از خود طرد می‌کند؛ و بی تفاوت‌ها هم همچو سنگی در کناری. (از متن)


+ خلاصه کمتر اجمالی:

کتاب از دو بخش اصلی نیروی جاذبه علی و نیروی دافعه علی تشکیل شده است. در بخش اول بیشتر کلیاتی من باب جاذبه و حصار شکنی علی ایراد می‌شود. در بخش دوم بیشتر به بیان جزییات و عوامل دفع علی می‌پردازد. در این بخش رفتار حضرت با سه گروه ناکثین (جنگ جمل)، قاسطین (جنگ صفّین) و مارقین یا خوارج (جنگ نهروان) بررسی می‌شود.


+ بخش‌هایی از کتاب:

1. عشق قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می‌کند. الهام‌بخش است و قهرمان‌ساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان که مخلوق یک عشق و محبت نیرومندند. عشق، نفس را تکمیل و استعدادات حیرت‌انگیز باطنی را ظاهر می‌سازد.

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود

                                         این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

2. مبارزه با خودپرستی مبارزه با محدودیت خود است. شخصیت باید توسعه یابد که همه‌ی انسان‌های دیگر را، بلکه همه جهان خلقت را در بر گیرد. و عشق، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می‌کند.

3. دوستی همرنگ‌ساز است و زیباساز و غفلت‌آور؛ آن‌جا که پرتو افکند، عیب را هنر می‌بیند و خار را گل و یاسمن.

از پیامبر پرسیدند بهترین همنشین کیست؟ فرمودند آن کس که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد.

4. اهل عرفان و سیر و سلوک می‌گویند کاملی را پیدا کن و رشته‌ی محبّت و ارادتِ او را به گردنِ دل بیاویز؛ که از راه عقل و استدلال، هم بی خطرتر است و هم سریع‌تر.

گر در سرت هوای وصال است حافظا

                                         باید که خاک درگه اهل هنر شوی

5. وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد، یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. و امّا بصیرت در عمل لازمه‌ی دو شرطی است که در فقه از آن‌ها به احتمال تأثیر و عدم ترتّب مفسده تعبیر شده است و مآلِ آن به دخالت دادنِ منطق است در این دو تکلیف.

این شرط که اِعمال بصیرت در امر به معروف و نهی از منکر واجب است، مورد اتّفاق جمیع فرق اسلامی است به جز خوارج. می‌گفتند امر به معروف و نهی از منکر تعبّد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتّب مفسده ندارد و نباید نشست در اطرافش حساب و کتاب کرد.

6. وای به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهی خشکه مقدسِ یک دنده‌ی جاهلِ بی‌خبر، پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند. چه قدرتی می‌تواند در مقابل این مارهای افسون ناپذیر ایستادگی کند؟ کدام روح قوی و نیرومند است که در مقابل این قیافه‌های زهد و تقوا تکان نخورد؟ کدام دست است که بخواهد برای فرود آوردن شمشیر بر فرق این‌ها بالا رود و نلرزد؟ علی می‌گوید: "چشمِ این فتنه را من در آوردم. غیر از من احدی جرأت چنین کاری را نداشت، پس از آن که موجِ دریای تاریکی و شبهه‌ناکیِ آن بالا گرفته بود و هاریِ آن فزونی یافته بود."

وی می‌دانست اگر این‌ها پا بگیرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهر گرایی و تقشّر و تحجّری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود. مگر نه این است که پیغمبر فرمود: "دو دسته پشت مرا شکستند: عالم لاابالی و جاهل مقدّس مآب." همیشه منافقان بی‌دین، مقدّسانِ احمق را علیه مصالح اسلامی بر می‌انگیزند؛ این‌ها شمشیری می‌گردند در دست آن‌ها و تیری در کمان آن‌ها.

 

پ.ن.1: می بخشید که طولانی شد!

پ.ن.2: فکر می‌کنم در شرایط کنونی جامعه، مطالعه‌ی این کتاب برای هر جوان 18 ساله‌ای ضروری است. خودم که دیر خوندم.-

پ.ن.3: اگر حال و حوصله‌ی خوندن همه کتاب رو ندارید، ترجیحا بخش دوم اون رو مطالعه بفرمایید.

پ.ن.4: اگر کلا حال و حوصله‌ی خوندن کتاب رو ندارید، متن بالا رو بخونید لااقل!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۸
میم خ

خوشحالم که هیچگاه انتظار نداشتم دیگران بفهمندم، تنها شناختن او برایم مهم بود و بس. امّا متعجّم که چگونه گاهی به زور تهدید و گروکشیِ عشق- مجبورت می‌کنند به فراموشی، به خاموشی. که دانسته دانسته‌هایت را ندانسته پنداری؛ و بعد همین پُتکِ فراموشی را آغشته به صمغِ کنایه، بر فرق سرت می‌کوبانند. حال تو می‌مانی؛ غرقه در افکار، گاهی هذیان، گاهی نسیان.

 

بگذریم این بازی‌های دنیا را ...

 

... هرچند اتوبوسش خراب بود و نمی‌توانست سرعت بگیرد و لاستیک‌ها را به منتهی الیهِ سمتِ راستِ جاده چسبانیده بود و مسیر یک ساعت و نیمه را سه ساعته رفت و آهمان را به جانمان و جانمان را به لبمان رساند، حالی لحظه‌لحظه‌اش لذّت داشت و شیرین بود؛ به شیرینیِ دیدنِ صحنِ سبزآبیِ جمکران.

 

حال و هوای حرم عمّ بزرگوارش امّا روانت را بازیچه می‌کرد ... تصور کن افکارت را، چون هزارها هزار کلافِ درهم رفته و فرورفته، پیچیده و گره خورده، در کاسه‌ی تنگِ سرت فرو کرده باشند. آنگاه در آنی، نه تنها گره‌ها باز شود، که قبایی خوش رنگ و رو، اندازه و متناسب هم بافته شود. همین زینت برای ما بس است.

 

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو                       زینتِ تاج و نگین از گوهر والای تو

گرچه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است        روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار                جرعه‌ای بود از زلالِ جامِ جان‌افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست            رازِ کس مخفی نماند با فروغ رای تو

 

 

پ.ن.1: حتّی فلافل روبروی حرم در آن ساعات نیمه شب- طعم دیگری داشت، انگار به راه‌گم‌کرده‌ای در بیابان، بره‌ی بریان با ترشی تعارف کنی! (جایی خواندم که غلو با خیال و پندار شاعرانه ارتباط دارد، من از شاعری همینش را یاد گرفتم!)

 

پ.ن.2: اگر دوست داشتید و فرصت، این شاهکار عارف قزوینی رو با صدای شجریان از دست ندید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۰
میم خ

چند شبی‌ست رأس ساعت یازده و نیم، برنامه‌ای مفرّح و دلگشا در خوابگاه انجام می‌شود. گروهی از بچه‌ها دو دمه‌ای می‌گیرند به این نحو:

ماشاالله ... عبدالله

ماشاالله ... عبدالله

و ما در این حین -از همه جا بی خبر- تنها لبخندی ملیح و نگاهی پر تعجب به هم می‌انداختیم.

امروز، کاشف به عمل اومد که رییس خوابگاه عبدالله ه.- کاندید دهمین دوره انتخابات مجلس شده است و این برنامه مسرّت‌بخش، طنز تلخی‌ست از اوضاع آشفته‌ی ما و دیگران.

 

پ.ن: اگر فقط در خوابگاه ما رأی گیری شود، این بنده خدا رأی نخواهد آورد!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۴
میم خ