دستگاه موخوره گیر Fasiz
دستگاه موخوره گیر Fasiz
موخوره ، مشکلی است که بسیاری از افراد و به خصوص خانم ها با آن درگیر هستند که می توانند به راح
275,000 تومان
خرید کنید

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

I was thinking how much contribution do I make for my friends, and in a wider frame, for my society. How can I perfectly bring happiness to others? 

Recently, I felt a tiny tickling bit of fear in my heart. I feared that my father was hopeful his little cute son is going to be an engineer. That my mother was hopeful I’ll spend more time with her, free of those miserable stressful times studying and studying and studying. While ago, I saw my school teacher, a bright man with bright thoughts. Interestingly, he was hopeful too! That his silent serene student is going to be a successful man. I was somehow afraid of making them disappointed, making their hope to nothing.

Hope is a dangerous thing. Many of my friends were killed by hope. To be more accurate, their ideas and ideals were assassinated. It ambushes somewhere in your heart, behind your supposed logical plans, pretending to be the last supportive backup in your falls, and deceiving you that your way is the best. But lastly, in the perfect moment, with a perfect timing, shows its dark side to you. Hope uncovers its razor-sharp claws and embeds them right through your chest just before your wide-eyed amazement. Then it leaves you with your pains all alone.

The fact is that, hope won’t work alone. In order to bring fortune, it needs a solid cooperation, a close collaboration with faith. I say, hope is a dangerous thing, unless you have faith in it. Then it arises as a fierce warrior, a brave knight, pushing aside all pains and agonies, accompanying you all the way down to your utopia.

Each one of us must hope to bring a huge change to the world, indeed a positive one, and believe in that hope. We have nothing to fear, if we have hope and faith together. May GOD bless us.

 

 

Listen to this masterpiece if you like. You can find lyrics here.

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۴
میم خ

"وقتی پدرم وارد خانه شد، سر و رویش به هم ریخته، کثیف و رفتارش غیر طبیعی بود. انگار جسم او آزاد شده بود و روحش هنوز در زندان بود. ناگهان می‌خندید و ناخودآگاه گریه می‌کرد. سر سفره ساکت بود و بیشتر توی اتاقش می‌نشست و در را می‌بست.

یکی دو بار یواشکی سرک کشیدم، دیدم وسط اتاق نشسته، روی سرش پتو کشیده و دارد گریه می‌کند. صبحانه‌اش را می‌خورد و بدون اینکه شعر معروفش را برایم بخواند این پسر باباشه، این جیگر باباشه- به اتاق بر می‌گشت. پدرم را شکنجه نداده بودند و فقط شاهد شکنجه‌های دیگران و شنونده ناله‌های عزیزانش بود. چند روزی طول کشید تا به حالت طبیعی برگردد، ولی سال‌ها کابوس شبانه‌اش ماجرای آن نه روز بازداشت بود."


+ از دوران جنگ، هم خوانده‌ام هم شنیده‌ام، کتاب‌هایی را و خاطراتی را؛ کتاب‌هایی جذاب و خاطراتی تأمل برانگیز. با این حال شنیدن حال و هوای عراق در زمان جنگ، جنگی که جلوه‌گاه ویرانی، ایثار، غم، مردانگی و شقاوت توأما بود؛ از زبان شخصی که در عراق متولد شده و بزرگ شده است، وسوسه انگیز می‌نمود. داستان خانواده‌هایی که اخراج شدند، جوان‌هایی که اعدام شدند و خاطراتی که فراموش.

کتاب را نادر ابراهیمی یا محمود دولت آبادی ننوشته، بنابراین انتظار شاهکاری ادبی مملو از صنایع بدیع رو نداشته باشید، ولی اگر به داستان‌های بیوگرافی‌طور، پر از صداقت و سادگی، علاقه دارید، پیشنهاد خوبی می‌تواند باشد.

 

++ کویر روزهای گرمی دارد و شب‌هایی سرد. اگر تابستان باشد، گرمای روزش آتش جهنم است و اگر زمستان باشد، سرمای شبش استخوان‌سوز. اوایل زمستان بود و سرد، و من در خواب. خواب کودکی ده-یازده ساله را تصور کنید، همانقدر آرام.

حال تصور کنید، وسط همان خواب خرگوشی، کسی تختتان را محکم و یکنواخت تکان دهد، حتما و بلاشک، می‌گرخید. اما تخت تکان نمی‌خورد، تمام خانه تکان می‌خورد، زلزله بود. آن زلزله برای ما که دویست کیلومتر دورتر بودیم، حقیقتا وحشتناک و دلهره‌آور بود، وای بر دل مردم بم.

مثل امروز بود، سیزده سال پیش. در کمتر از یک دقیقه، شهری ویران شد، جوانانی جوانمرگ شدند، کودکانی یتیم، دخترانی بی‌مادر و پدرانی مدفون. در ذهن من، نام بم، با درد و غم عجین شده است، دردی فراموش نشدنی. مثل امروز بود، سیزده سال پیش، اما جمعه. غروب اولین جمعه زمستان 82، هم غم داشت، هم بهت و هم ماتم؛ غروب جمعه‌ای تمام عیار.

 

برای کشته‌شدگانش طلب مغفرت و برای بازماندگانش طلب صبر دارم.

 

اَللهُمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورَنا خَیراً. 

بشنویم: وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت



۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۲
میم خ