یک دست جام باده و یک دست زلف یار
همیشه دوست داشتم کارهایی که لذت بخشتره رو آخر سر انجام بدم. مثال بارزش، اگر دو نوع غذا جلو روم باشه اونی که خوشمزهتره رو آخر بار میخورم، یه جورایی میخوام مزهی خوبش زیر دندونم بمونه. البته وقتی تنوع زیاد باشه و حق انتخاب هم داشته باشی، اولویتبندی ممکنه خیلی سخت بشه!
همین قضیه در مورد پستهای جدید بیان هم صادقه، یعنی خوندن وبلاگهایی که خوشمزهترن رو تو نوبتای آخر میذارم؛ یکی ازین وبلاگای خوشمزه حصارِ آسمونه. یه عاشق پیشه مخلص، یه عاشق مسلک بی ادعا، از اونایی که دوست داری قصه عشقش رو بخونی و ببینی و بِشنُفی.
حالا چرا اینا رو گفتم؟ آهان ... جناب ابواسفنج یه مصارعت جدید رو کرده به نام فانکِشون، به این صورت که تصورمون رو از حداکثر سه تا بلاگر میکشیم و بیهنریِ خودمون رو به نمایش میذاریم. در همین راستا، بنده تصمیم گرفتم حصار آسمون دوست داشتنی رو قربانی این مصارعت بِنُمایم. خب، این شما حُضّار و این هم تصور من از حضرت حِصار.
+ حلالم کن حصارخان :)
++ امروز هم سرد بود هم برف میومد هم باد، اصن یه اوضاعی. بعد من مدام به این فکر میکردم که خانما که ریش ندارن چجوری صورتشونو گرم میکنن طفلیا؟ واقعنی؟ درسته که خیلی چیزا به ریش نیست به ریشهاس، ولی دیگه گرم شدن تو این سرما و زمهریر به ریشه نه به ریشه ... ولش کنین اصن
+++ همیشه با دایره کشیدن مشکل داشتم من :))