جوجه ها را آخر پاییز میشمارند؟
خراب بودم مثلِ ...
... مثل خودم، وقتی که خیلی حالم خراب است، خییلی.
خواستم چیزکهایی بگویم از گذشتههای نه خیلی دور و آیندههای نه چندان دیر، که یکهو نظرم عوض شد. گفتم بگذریم از این نوشتههای صد من دو غازی که سر و تهشان یک کرباس و نیم است ... که مفت میارزند و یا بعضا نمیارزند.
در سه سال گذشته، هرگاه به آخر خط رسیدهام (کم هم نبودهاند، یکی از دیگری سختتر و این اواخر هم بیشتر)، این صوت دو دقیقهای، حالخوبکُنِ من بوده است.
دوست داشتید بشنوید.
اینکه خزان عمر من کی باشد دست خودم نیست، شاید امروز یا فردا. بچه که بودم، میشد هر امتحانی را شبِ امتحانی داد، اما یقین دارم که دیگر نمیشود. در امتحان زندگی، ذره ذرهاش زیر ذرهبین هستی و لحظه به لحظهاش تحت فشار. به مدد شب امتحان، شاید پاس شوی، ولی بیشک آن زرنگترین شاگرد نمی شوی، فتَذَکّر.
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
در میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
+ امتحان زندگیتون قشنگ :)