دستگاه موخوره گیر Fasiz
دستگاه موخوره گیر Fasiz
موخوره ، مشکلی است که بسیاری از افراد و به خصوص خانم ها با آن درگیر هستند که می توانند به راح
275,000 تومان
خرید کنید

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

من‌نوشته

.انسان جز آنچه می‌دهد، چیزی ندارد

المنه لله که این هفته تونستم کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) رو از شهید مطهری بخونم. بسی لذّت رفت و نشاط.


+ خلاصه خیلی اجمالی:

آن که قدرت پر کردن خلأها را دارد دیگران را به خود جذب می‌کند؛ و آن که نه تنها خلأ‌ای را پر نمی‌کند، بلکه بر خلأها می‌افزاید، انسان‌ها را از خود طرد می‌کند؛ و بی تفاوت‌ها هم همچو سنگی در کناری. (از متن)


+ خلاصه کمتر اجمالی:

کتاب از دو بخش اصلی نیروی جاذبه علی و نیروی دافعه علی تشکیل شده است. در بخش اول بیشتر کلیاتی من باب جاذبه و حصار شکنی علی ایراد می‌شود. در بخش دوم بیشتر به بیان جزییات و عوامل دفع علی می‌پردازد. در این بخش رفتار حضرت با سه گروه ناکثین (جنگ جمل)، قاسطین (جنگ صفّین) و مارقین یا خوارج (جنگ نهروان) بررسی می‌شود.


+ بخش‌هایی از کتاب:

1. عشق قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می‌کند. الهام‌بخش است و قهرمان‌ساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان که مخلوق یک عشق و محبت نیرومندند. عشق، نفس را تکمیل و استعدادات حیرت‌انگیز باطنی را ظاهر می‌سازد.

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود

                                         این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

2. مبارزه با خودپرستی مبارزه با محدودیت خود است. شخصیت باید توسعه یابد که همه‌ی انسان‌های دیگر را، بلکه همه جهان خلقت را در بر گیرد. و عشق، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می‌کند.

3. دوستی همرنگ‌ساز است و زیباساز و غفلت‌آور؛ آن‌جا که پرتو افکند، عیب را هنر می‌بیند و خار را گل و یاسمن.

از پیامبر پرسیدند بهترین همنشین کیست؟ فرمودند آن کس که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد.

4. اهل عرفان و سیر و سلوک می‌گویند کاملی را پیدا کن و رشته‌ی محبّت و ارادتِ او را به گردنِ دل بیاویز؛ که از راه عقل و استدلال، هم بی خطرتر است و هم سریع‌تر.

گر در سرت هوای وصال است حافظا

                                         باید که خاک درگه اهل هنر شوی

5. وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد، یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. و امّا بصیرت در عمل لازمه‌ی دو شرطی است که در فقه از آن‌ها به احتمال تأثیر و عدم ترتّب مفسده تعبیر شده است و مآلِ آن به دخالت دادنِ منطق است در این دو تکلیف.

این شرط که اِعمال بصیرت در امر به معروف و نهی از منکر واجب است، مورد اتّفاق جمیع فرق اسلامی است به جز خوارج. می‌گفتند امر به معروف و نهی از منکر تعبّد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتّب مفسده ندارد و نباید نشست در اطرافش حساب و کتاب کرد.

6. وای به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهی خشکه مقدسِ یک دنده‌ی جاهلِ بی‌خبر، پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند. چه قدرتی می‌تواند در مقابل این مارهای افسون ناپذیر ایستادگی کند؟ کدام روح قوی و نیرومند است که در مقابل این قیافه‌های زهد و تقوا تکان نخورد؟ کدام دست است که بخواهد برای فرود آوردن شمشیر بر فرق این‌ها بالا رود و نلرزد؟ علی می‌گوید: "چشمِ این فتنه را من در آوردم. غیر از من احدی جرأت چنین کاری را نداشت، پس از آن که موجِ دریای تاریکی و شبهه‌ناکیِ آن بالا گرفته بود و هاریِ آن فزونی یافته بود."

وی می‌دانست اگر این‌ها پا بگیرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهر گرایی و تقشّر و تحجّری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود. مگر نه این است که پیغمبر فرمود: "دو دسته پشت مرا شکستند: عالم لاابالی و جاهل مقدّس مآب." همیشه منافقان بی‌دین، مقدّسانِ احمق را علیه مصالح اسلامی بر می‌انگیزند؛ این‌ها شمشیری می‌گردند در دست آن‌ها و تیری در کمان آن‌ها.

 

پ.ن.1: می بخشید که طولانی شد!

پ.ن.2: فکر می‌کنم در شرایط کنونی جامعه، مطالعه‌ی این کتاب برای هر جوان 18 ساله‌ای ضروری است. خودم که دیر خوندم.-

پ.ن.3: اگر حال و حوصله‌ی خوندن همه کتاب رو ندارید، ترجیحا بخش دوم اون رو مطالعه بفرمایید.

پ.ن.4: اگر کلا حال و حوصله‌ی خوندن کتاب رو ندارید، متن بالا رو بخونید لااقل!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۸
میم خ

خوشحالم که هیچگاه انتظار نداشتم دیگران بفهمندم، تنها شناختن او برایم مهم بود و بس. امّا متعجّم که چگونه گاهی به زور تهدید و گروکشیِ عشق- مجبورت می‌کنند به فراموشی، به خاموشی. که دانسته دانسته‌هایت را ندانسته پنداری؛ و بعد همین پُتکِ فراموشی را آغشته به صمغِ کنایه، بر فرق سرت می‌کوبانند. حال تو می‌مانی؛ غرقه در افکار، گاهی هذیان، گاهی نسیان.

 

بگذریم این بازی‌های دنیا را ...

 

... هرچند اتوبوسش خراب بود و نمی‌توانست سرعت بگیرد و لاستیک‌ها را به منتهی الیهِ سمتِ راستِ جاده چسبانیده بود و مسیر یک ساعت و نیمه را سه ساعته رفت و آهمان را به جانمان و جانمان را به لبمان رساند، حالی لحظه‌لحظه‌اش لذّت داشت و شیرین بود؛ به شیرینیِ دیدنِ صحنِ سبزآبیِ جمکران.

 

حال و هوای حرم عمّ بزرگوارش امّا روانت را بازیچه می‌کرد ... تصور کن افکارت را، چون هزارها هزار کلافِ درهم رفته و فرورفته، پیچیده و گره خورده، در کاسه‌ی تنگِ سرت فرو کرده باشند. آنگاه در آنی، نه تنها گره‌ها باز شود، که قبایی خوش رنگ و رو، اندازه و متناسب هم بافته شود. همین زینت برای ما بس است.

 

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو                       زینتِ تاج و نگین از گوهر والای تو

گرچه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است        روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار                جرعه‌ای بود از زلالِ جامِ جان‌افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست            رازِ کس مخفی نماند با فروغ رای تو

 

 

پ.ن.1: حتّی فلافل روبروی حرم در آن ساعات نیمه شب- طعم دیگری داشت، انگار به راه‌گم‌کرده‌ای در بیابان، بره‌ی بریان با ترشی تعارف کنی! (جایی خواندم که غلو با خیال و پندار شاعرانه ارتباط دارد، من از شاعری همینش را یاد گرفتم!)

 

پ.ن.2: اگر دوست داشتید و فرصت، این شاهکار عارف قزوینی رو با صدای شجریان از دست ندید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۰
میم خ

چند شبی‌ست رأس ساعت یازده و نیم، برنامه‌ای مفرّح و دلگشا در خوابگاه انجام می‌شود. گروهی از بچه‌ها دو دمه‌ای می‌گیرند به این نحو:

ماشاالله ... عبدالله

ماشاالله ... عبدالله

و ما در این حین -از همه جا بی خبر- تنها لبخندی ملیح و نگاهی پر تعجب به هم می‌انداختیم.

امروز، کاشف به عمل اومد که رییس خوابگاه عبدالله ه.- کاندید دهمین دوره انتخابات مجلس شده است و این برنامه مسرّت‌بخش، طنز تلخی‌ست از اوضاع آشفته‌ی ما و دیگران.

 

پ.ن: اگر فقط در خوابگاه ما رأی گیری شود، این بنده خدا رأی نخواهد آورد!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۴
میم خ

- همه از برای خود او بود، تام و تمام

+ حتّی وفایت؟

- حتّی جفایم

+ از کی؟

- از ابتدای عشق، از ابتدای شعر

+ پس عاشق را چه شد؟

- ماند، سهمش فراموشی بود؛ یا علی گفت و عاشق‌تر شد.

 

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد

از سمک تا به سماکش کشش لیلی برد

 

پ.ن: می‌گفت عاشق دارای مایه و ماده و آتش زیر خاکستری‌ست که دنبال بهانه و موضوع می‌گردد، خواه ایّام فاطمیّه باشد یا 13 رجب، 21 بهمن باشد یا 10 شهریور.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۴
میم خ

چند شب پیش از قضا با پیرمردی هم‌سفر شدم، روشن‌دل و روشن‌ضمیر. ریشِ بلندِ سفیدش وی را در ابتدای هفتاد نشان می‌داد. بیش از پنجاه سال به شغل شریف کارگری اشتغال داشت، از مردمان افاغنه و سنّی مذهب.

زانوی راستش درد می‌کرد؛ جوانکی به شوخی دوای هر درد تریاک- تجویز کرد، حتّی می‌خواست نسخه بنویسد که پیرمرد لب به سخن گشود با لهجه‌ی شیرینش. اینجا بود که رفت تا در خاطرات پر فراز و نشیبش غرقه شود.

سال‌ها قبل با خود عهد کرده بود که به هیچ معتادی پول کمک نکند. علی‌ای‌حال، روزی بر حسب تصادف و ناآگاهی چنین کرده بود. او امّا، برای لکه دار نشدن آینه‌ی قَسَمَش، معتاد را پیدا می‌کند به سختی، روبروی خانه‌اش شب را روز و روز را شب می‌کند تا بالأخره پولش را پس می‌گیرد، تنها پنج هزار تومان ... داستان‌هایش ادامه داشت، امّا من همینجا ماندم، در اینکه اگر من بودم شاید زحمتِ پیدا کردنش را یا بست نشستن پشت خانه‌اش را هرگز به جان نمی‌خریدم. لکه‌ای به کوچکیِ پنج هزار تومان که جانِ قسم را نمی‌گیرد، آن هم سهواَ- توجیه‌های الکی و آبکی!

ما خودم را می‌گویم و اندکی که مشابه منند-عهد با خودمان را می‌شکنیم، عهد با دیگران را می‌شکنیم، عهد با خدایمان را می‌شکنیم، حتّی حرمت می‌شکنیم، نمک می‌خوریم و نمکدان هم می‌شکنیم، دستمان برسد دلی هم می‌شکنیم. این‌ها فقط شکستنی‌هایش بود، بردنی‌ها و گفتنی‌ها و خیلی‌های دیگر بماند.


پ.ن: خلاصه بگویم که هم‌نشینی با پیرمرد نعمت بزرگی بود که نصیبمان شد. بسی لذّت بردیم و حال ضربه فنّی شده‌مان را پیروز به مقصد رساندیم. خدا خیرش دهاد.

 

فَاللّهُ خیرٌ حافِظاً و هوَ اَرحمُ الراحِمین.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۶
میم خ

نمی‌دانم چه حکمتی دارد سرِ ظهرِ جمعه، برِ آفتاب میوه خوردن، که اِنقدر کیفورت می‌کند؟

فی‌المثل اگر دوشنبه باشد یا سرِ شب، به این حد نمی‌چسبد.

برِ آفتاب بنشینی، خدایگانی برایت نارنگی گُلوپی پوست کند و خدایگانی دیگر برایت انار خُروسو کند. تازه اگر بخواهی کِیفت تکمیل شود؛ همانجا، زیرِ خالِ آفتاب دراز می‌کشی و به قیلوله‌ات می‌رسی.

لذّت در خانه - باشد تا رستگار شویم!

+ پستِ استراحت‌طور


پ.ن: قبلا جایی از دلگیریِ غروب جمعه نالیده بودم؛ با این پست، احساس می‌کنم با روز جمعه بی‌حساب شده باشم.


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۸
میم خ

و عجب پدیده‌ای‌ست تکرار. علی‌رغمِ آنکه علّتش را متوجّه نبودم، همیشه مشاهده‌ی این تناوبِ موجود در زندگی برایم هیجان‌انگیز بود. گویی شخصی واجب لِذاته، گَردِ تکرار را بی‌وقفه بر همه‌ی عناصرِ خلقت می‌پاشد. در نظرم، نیست پدیده‌ای که روحِ تکرار در آن مکرّر نباشد. از حرکتِ کوچک‌ترین ذراتِ هستی بگیر تا حالِ خوب یا بدِ من، از انتشار نور در فضا تا پمپاژ خون در بدن، و حتّی اتفاقات تاریخی.

... و تِلکَ الاَیامُ نُداوِلُها بینَ النّاس ...

من، امّا، یک نکته‌ی بدیهی را در نظر نمی‌آوردم. و آن اینکه، درختی که امسال جوانه می‌زند با درخت سال قبل متفاوت است؛ هرچند که نفسِ پدیده تکراری‌ست. یا خونِ سرخی که فی‌الحال در قلب من جریان دارد با خون سال‌ها قبل متفاوت است؛ هرچند که نفسِ پدیده تکراری‌ست. -تصور می‌کنم استقرای این قاعده به هر پدیده‌ای، پر بیراه نباشد.- و اصلِ این تفاوت، در افزایش آگاهی است؛ آگاهی که می‌تواند به کمال یا زوال منتج شود.

مَخلَص سخن تا آنجا که درک ناقصم اجازه می‌دهد- اینکه، تکرار بهای رشد است.

 

غیر از حدیث دوست چو گویم حکایتی

                              از خود خجل شوم که چه گفتار می‌کنم؟

از من بپرس راز محبّت، که روز و شب

                              این قصّه می‌نویسم و تکرار می‌کنم


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۴
میم خ

ما انسان‌ها آمده‌ایم که لذّت ببریم،

که بشناسیم لذّت‌ها را و لذّت ببریم،

که مدیریت کنیم لذّت‌ها را و لذّت ببریم،

ما اصولا موجوداتی لذّتگرا هستیم،

که لذّت کمالِ انسانیّت را، که لذّت رشدِ بشریّت را، که لذّت طولِ ابدیّت را بچشیم.

خداوندا، پیاله‌ی روح مرا، ظرفیّتی روزافزون برای لذّت‌ها عطا کن.

 

ما در پیاله عکسِ رخ یار دیده‌ایم                     ای بیخبر ز لذّت شربِ مدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق          ثبت است بر جریده عالم دوام ما


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۷
میم خ

گاهی اوقات به دو راهه‌هایی می‌رسی که محکومی به انتخاب، انتخابِ یکی از راه‌هایی که هر دو خوبند به یک اندازه و هر دو بدند به یک مقیاس. تا اینجا هنوز خوب است، مشکل از جایی شروع می‌شود که برای انتخاب هر یک از دو راه نیز به دو راهه‌ای دیگر می‌رسی، اینکه صبر کنی به نیکی، یا دل به دریا بزنی به احتیاط. یک دوراهه پیش پایت و دیگری در ذهنت-

آنجاست که پا در گِلِ تردید و سر در گریبانِ ابهام فرو می‌رود. آن وقت تو می‌مانی و خاطراتِ خنده‌دار بچگی‌هایت، که گمان می‌کردی آدم بزرگ‌ها کسانی‌اند که الکِ تمییزِ درست از غلط را در دست دارند و روزی، تو نیز آن الکِ جادویی را تصاحب خواهی کرد.

آن که رخسارِ تو را رنگ گل و نسرین داد             صبر و آرام تواند به منِ مسکین داد

تصور کن در چنین حالتِ بغرنجی تصمیم می‌گیری به اتخاذِ صبر، صبری شش ماهه. شش ماهِ تمام، چهار زانو، مرتاضانه، بر سرِ دوراهی می‌نشینی و کوله‌بارت را زیر رو می‌کنی؛ تجربیات ریز و درشتت را، خوب، سبک و سنگین می‌کنی؛ هر عاقلِ کمرخمیده‌ای خمیده از سنگینیِ بارِ تجربه- را به مشورت می‌نشینی؛ در خلوت با خدایت مناجات می کنی و به او توکل. و در آخر، پس از شش ماه تمام، بلند می‌شوی، گرد و خاک گذرِ زمان را از جامه‌ی روحت می‌تکانی و دل به دریای خروشانِ آینده‌ای بزرگ می‌زنی.

من دیروز -به یاری حق- پا در راه گذاشتم و هم‌الان در راهم به شتاب. امّید دارم به سرمنزلِ مقصود برسم، امّا دو چیز را نباید فراموش کنم هرگز:

1.       آنقدر مرد باشم که به تصمیمم پس از شش ماه- و خدایم اعتماد کنم مردانه و جا نزنم بزدلانه.

2.       آنقدر مرد باشم که به محضِ پی بردن به خطایم، راه آمده را بازگردم به سرعت و مردانه.


برای من -و همراهم در این مسیر- دعا کنید.


اگر مردی برون آی و سفر کن          هر آنچ آید به پیشت ز آن گذر کن

میاسا روز و شب اندر مراحل             مشو موقوف همراه و رواحل

خلیل‌آسا برو حق را طلب کن            شبی را روز و روزی را به شب کن

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۴
میم خ

تصور کن کارمندی میانسال را، شیک و وارسته، مجرّد و مغرور. پس از 9 ساعت شیفتِ کاری، می‌تواند راهیِ خانه شود، چای دم کند و پشت پنجره، غروبِ آفتابِ کم‌جانِ زمستان را به نظاره بنشیند. امّا سوارِ ماشینش شده، چراغ‌های LED سبز و قرمزِ بالای آینه را روشن می‌کند و عکسِ سیاه و سفید روی داشبورد را تنظیم. پنجره‌ی لک‌زده را کمی پایین می‌دهد، و به سرمای زمستان اجازه، که بی‌مشقتّی، خستگی را از لابلای موهای سرش بیرون بکشد. زیرِ لب اَلحمدی برای قلبش می‌خواند، استارت می‌زند، ضبط را روشن کرده و همراه با صدای پرطنینِ عارف به راه می‌افتد.

عارف می‌خواند و او در دلِ بلندِ شب می‌راند، می‌راند تا افکار و خیالاتش او را چون طعمه‌ای آماده یک نَفَس- ببلعد، و البته گهگاهی مسافری هم سوار می‌کند تا بگوید که حاضر است شبگردی‌هایش را شریک شود.

او تنها نیست، تنها سال‌هاست که منتظر جواب است.

هرچند این سبک زندگی را برای خودم متصور نیستم، امّا، این روزها که در تاریکیِ صبح وقتی نفس‌نفس می‌زند- بیرون می‌زنم و تاریکیِ شب را با خود به خانه می‌آورم؛ حس قرابت غریبی با این فرد دارم.


تکه‌ای از قلب من دستِ تو جا مانده

                 خوب باشد خاطرت که حق‌النّاس دارد.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۳
میم خ