گاهی اوقات به دو راهههایی میرسی که محکومی به انتخاب، انتخابِ
یکی از راههایی که هر دو خوبند به یک اندازه و هر دو بدند به یک مقیاس. تا اینجا هنوز
خوب است، مشکل از جایی شروع میشود که برای انتخاب هر یک از دو راه نیز به دو راههای
دیگر میرسی، اینکه صبر کنی به نیکی، یا دل به دریا بزنی به احتیاط. –یک دوراهه پیش پایت و دیگری در
ذهنت-
آنجاست که پا در گِلِ تردید و سر در گریبانِ ابهام فرو میرود.
آن وقت تو میمانی و خاطراتِ خندهدار بچگیهایت، که گمان میکردی آدم بزرگها
کسانیاند که الکِ تمییزِ درست از غلط را در دست دارند و روزی، تو نیز آن الکِ
جادویی را تصاحب خواهی کرد.
آن که رخسارِ تو را رنگ گل و نسرین
داد صبر و آرام تواند به منِ
مسکین داد
تصور کن در چنین حالتِ بغرنجی تصمیم میگیری به اتخاذِ صبر،
صبری شش ماهه. شش ماهِ تمام، چهار زانو، مرتاضانه، بر سرِ دوراهی مینشینی و کولهبارت
را زیر رو میکنی؛ تجربیات ریز و درشتت را، خوب، سبک و سنگین میکنی؛ هر عاقلِ کمرخمیدهای
–خمیده از سنگینیِ بارِ تجربه- را
به مشورت مینشینی؛ در خلوت با خدایت مناجات می کنی و به او توکل. و در آخر، پس از
شش ماه تمام، بلند میشوی، گرد و خاک گذرِ زمان را از جامهی روحت میتکانی و دل
به دریای خروشانِ آیندهای بزرگ میزنی.
من دیروز -به یاری حق- پا در راه گذاشتم و همالان در راهم
به شتاب. امّید دارم به سرمنزلِ مقصود برسم، امّا دو چیز را نباید فراموش کنم هرگز:
1.
آنقدر مرد باشم که به تصمیمم –پس از شش ماه- و خدایم اعتماد کنم مردانه و جا نزنم بزدلانه.
2.
آنقدر مرد باشم که به محضِ پی بردن به خطایم، راه آمده را بازگردم به سرعت و مردانه.
برای من -و همراهم در این مسیر- دعا کنید.
اگر مردی برون آی و سفر کن هر آنچ آید به پیشت ز آن گذر کن
میاسا روز و شب اندر مراحل مشو موقوف همراه و رواحل
خلیلآسا برو حق را طلب کن شبی را روز و روزی را به شب کن